تنگ طه
وبلاگي شامل مطالب آموزشي دوره ابتدايي و مطالبي درباره روستاي تنگ طه
در منطقل الطير بعد از تصميم مرغان به سفر هر كدام از مرغان به بيان اشكالات سفر مي پردازند كه عطار سخنان ده مرغ را كه هر كدام تمثيلي از قشر خاصي از افراد اجتماع مي باشند را در ده بخش مي آورد و در دنباله انتقادات مرغ ، جواب هدهد به او را هم مي آورد و پس از آن هم حكايتي فراخور سخنان مرغ و هدهد مي آورد . كه ابتدا بلبل و پس از آن به ترتيب طوطي ، طاووس ، بط ، كبك و هماي به بيان سخن مي پردازند و هفتمين پرنده باز است كه در كلام عطار ممثل افرادي است كه متملق و چاپلوسي را شيوه خود ساخته و مي خواهند از اين طريق به بزرگان نزديك شده و در سايه آنها خود هم به نان و نوايي برسند و اين افراد هميشه تملق صاحبان قدرت را مي نمايند و اگر صاحب قدرتي از منصب خود بركنار گردد ديگر كاري به او ندارند . براي اين اشخاص اصطلاحات فراواني به كار برده مي شود نظير بادمجان دور قاب چين ، پاچه خوار و يا به قول سعدي مگسان دور شيريني كه مانند مگس دور شيريني را شلوغ مي كند اما فقط به منفعت خود كه خوردن شيريني است فكر مي كند نه چيز ديگري . باز بيان مي دارد كه : گفت من از شوق دست شهریار چشم بربستم ز خلق روزگار چشم از آن بگرفتهام زیر کلاه تا رسد پایم به دست پادشاه در ادب خود را بسی پروردهام همچو مرتاضان ریاضت کردهام تا اگر روزی بر شاهم برند از رسوم خدمت آگاهم برند من براي اينكه شاه مرا جهت شكار بر دستش بنشاند از همه چيز چشم پوشي كرده ام و آنقدر رياضت و سختي متحمل شده ام تا آداب همنشيني با شاه را بياموزم و : من کجا سیمرغ را بینم به خواب چون کنم بیهوده روی او شتاب زقهای از دست شاهم بس بود در جهان این پایگاهم بس بود چون ندارم رهروی را پایگاه سرفرازی میکنم بر دست شاه من اگر شایستهٔ سلطان شوم به که در وادی بیپایان شوم من نمي توانم به مقامات عاليه كه رسيدن به سيمرغ است برسم پس همين همنشيني با افراد صاحب منصب مرا بس است .و هد هد در جواب او مي گويد در حقيقت يك شاه بيشتر وجود ندارد و آن شاه حقيقي همان سيمرغ مي باشد كه هميشگي است و قدرت او زوال نمي پذيرد و مانند شاهان اين دنيا نيست كه گاهي در اوج و زماني در قعر قرار گيرند و شاهان اين دنيا مانند آتش مي باشند وبهتر است از شاه دور باشي نه نزديك تا از شعله آن در امان باشي . هدهدش گفت ای به صورت مانده باز از صفت دور و به صورت مانده باز شاه را در ملک اگر همتا بود پادشاهی کی بر او زیبا بود سلطنت را نیست چون سیمرغ کس زانک بی همتا به شاهی اوست و بس شاه دنیا فیالمثل چون آتش است دور باش از وی که دوری زو خوش است زان بود در پیش شاهان دور باش کای شده نزدیک شاهان دور باش در ادامه هم عطار حكايتي مي آوزد در بدي نزديكي به شاهان و حكايت اين است كه شاهي كه غلامي زيبا رو داشت و او را خيلي دوست مي داشت اما عادت داشت سيب بر سر او مي گذاشت و با تير سيب را مي زد و غلام هميشه از اينكار شاه در ترس بود و روي زرد داشت .كسي از او سبب را پرسيد و او در جواب گفت : این همه حرمت که پیش شه تو راست شرح ده کاین زرد رویت از چه خاست گفت بر سر مینهد سیبی مرا گر رسد از تیرش آسیبی مرا گوید انگارم غلامی خود نبود در سپاهم ناتمامی خود نبود ور چنان باشد که آید تیر راست جمله گویندش ز بخت پادشاست باز در كلام ديگر شاعران در كلام شعرا باز پرنده اي قوي مي باشد . همچنين به شكار باز در شعر توجه زيادي شده خصوصا كه بزرگان باز را تربيت مي كردند تا براي آنها شكار نمايد و به همين دليل معمولا مسكن باز را جاي عالي و شكارش را نيز شكار عالي در نظر مي گرفته اند . تو دانی که بازان ز یک جوهرند دل شیر دارند و مشت پرند اقبال لاهوري که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست حافظ بازان شاه را حسد آید بدین شکار کان شاهباز را دل سعدی نشیمن است سعدي فکر خامش در هوای روزگار پر گشا مانند باز نو شکار اقبال لاهوري هیهات که چون تو شاهبازی تشریف دهد به آشیانم سعدي به تاج هدهدم ازره مبرکه بازسفید چو باشه درپی هر صیدمختصر نرود حافظ همان جا بــــــه نخچیر با باز و یوز ببد هفتهای شاد و گیتی فــــــــروز اسدي طوسي گاهي باز به همراه كلمات ديگر يا پسوند و پيشوندي به كار مي رود كه مهمترين آنها عبارتند از شه باز كه باز مخصوص شاه كه جهت شكار تربيت نموده را گويند البته گاهي اوقات منظور از شه باز ، باز بزرگ مي باشد . جره باز كه در برخي جاها به باز سيفد و قوي گفته شده و گاهي به عنوان باز جوان كه همين معني دوم با توجه به شعر بابا طاهر عريان صحيح تر به نظر مي رسد . جره بازی بدم رفتم به نخجیر سبک دستی بزد بر بال مو تیر بابا طاهر همچنين گاهي صفت باز را جهت بيان برتري آن همراه باز مي آورند مانند باز شكاري يا باز سپيد . چون باز سفید در شکاریم همه با نفس و هوای نفس یاریم همه ابوسعيد ابي الخير برپیلگوش قطره ي باران نگاه کن چون اشک چشم عاشق گریان همی شده گویی که پرّ بازسپید است برگ او منقار باز ، لؤلؤ ناسفته بر چده كسايي باز شکار جوی هزیمت شد از شکار از کبر ننگرد به سوی کپک و کودره كسايي مو آن اسپید بازم سینه سوهان چراگاه مو بی سر بشن کوهان همه تیغی به سوهان میکرن تیز مو آن تیغم که یزدان کرده سوهان بابا طاهر مو آن باز سفیدم همدانی لانه در کوه دارم سایبانی به بال خود پرم کوهان به کوهان به چنگ خود کرم نخجیر بانی بابا طاهر
باز را در شعر در مقابل برخي پرندگان ديگر جهت مقايسه قرار دهند مانند باز در مقابل جغد كه باز در جاي عالي خصوصا كاخ شاه زندگي مي كند و جغد معمولا در خرابه ها مي زيد . در این ویرانه جغدانند ساکن چه مسکن ساختی ای باز مسکین مولوي نوبهاری است خداراجزازاین فصل بهار که در او مرده نماند وثنی و نه وثن نی باز سپیدست اونی بلبل خوش نغمه ویرانه دنیا به آن جغد غرابی را مولوي شاه در شهرست بهر جغد من کی گذارم شهر و کی گیرم خراب مولوي من باز شکارم جان دربند مدارم جان زین بیش نمیباشم چون جغد به ویرانه مولوي بازرادست ملوک ازهمت عاليست جای جغد را بوم خراب از طبع دون شد مستکن کی شناسد قیمت و مقدار در بی معرفت کی شناسد قدر مشک آهوی خر خیز و ختن سنايي گاهي شاعر از معاني ديگر كلمه باز به معني گشودن و دوباره و پيشوند تكرار و غيره نيز در شعر به همراه معني پرنده استفاده مي نمايد كه شيريني شعر را دو چندان مي نمايد مانند : ای جان پاک خوش گهرتا چند باشی درسفر تو باز شاهی بازپر سوی صفیر پادشامولوي رباب دعوت بازست سوی شه بازآ به طبل باز نیاید به سوی شاه غراب مولوي بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست مولوي اشکاری شه باش و مجو هیچ شکاری کاشکار تو را باز اجل بازستاند چون باز شهی رو به سوی طبله بازش کان طبله تو را نوش دهد طبل نخواند مولوي از این شکار سوی شاه بازپر چون باز که درپرید به مژده ز شه کبوتر عید مولوي بازعشقت جمله بازآن راچوتیهوصید کرد هست عالی همت آن بازی که صید باز تست سنايي پنجه ي باز قضا باز و تو در بازی وقت چون برق گریزان و تو در بستر پروين از آن پس نامزد شد «بار بک» باز که سازد پیل معبر طعمه ي باز امير خسرو چوباز سپیده بزد پرّ باز ازاو زاغ شب شد گریزنده باز اسدي طوسي حتي گاهي خود معني پرنده باز در شعر موجود نيست اما شاعر به گونه اي استادانه از اين كلمه استفاده مي نمايد كه بيشتر باز به معني پرنده به ذهن متبادر مي گردد . مانند اين بيت مولانا : چون همه باز نظر از جز شه دوختهاند گرد مردار نگردند نه ایشان خادند مولوي در برخي اشعار هم به پست تر بودن جغد نسبت به باز اشاره مي شود و اينكه چيز عجيبي مي تواند جغد را هم طراز باز نمايد . ز نسیمش شود آن جغد به از باز سپید بهتر از شیر شود از دم او ماده زغن مولوي گاهي نيز به شكاري بودن باز و يا تشبيه برخي چيزها به اندامهاي باز اشارت شده است . میکشد هر کرکسی اجزات را هر جانبی چون نه مرداری تو بلک باز جانانی چرا مولوي همچو ادبیران چه در هستی خزیدستی دلا باز جانی شستهای بر ساعد خسرو به ناز مولوي چو بازم گرد صید زنده گردم نگردم همچو زاغان گرد اموات مولوي ز مرغان مر آن را که بد نیک تاز چو باز و چو شاهین گردن فراز بیاورد و آموختنشان گرفت جهانی بدو مانده اندر شگفت فردوسي ببد شاه یک ماه در نیمروز گهی رود و می خواست گه باز و یوز فردوسي چنانست دادش که ایمن به ناز بخسبد همی کبک درپّر باز اسدي طوسي در پی نخجیرها بگذاردش باز سوی خویشتن می آردش اقبال لاهوري باز تو را میرشکاران به فن طعمه ده از جوزهي هر پیرزن جامي سیمرغ وهم را نبود قوت عروج آنجا که باز همت او سازد آشیان حافظ شهپر زاغ وزغن زیبا صید وقید نیست این کرامت همره شهباز و شاهین کردهاند حافظ هوش خردمند را عشق به تاراج برد من نشنیدم که باز صید کبوتر شود سعدي حرصی که داشتم به شکار پری رخان چون باز، بیش شد ز نظر دوختن مرا صائب از شرم نیست بال و پر جستجو مرا چون باز چشم بسته شکارم دل خودست صائب سرافکنده برش هر سر فرازی ز باغش هر تذوری شاهبازی بدو بادا فلک را سربلندی مبادا دشمنش را زورمندی عبيد زاكاني چرخ برگرد تودانی که چسان میگردد همچو شهباز که بر گرد کبوتر گردد پروين به بلبل گفتم اندر لانه بنشین که ایمن باشی از باز شکاری پروين نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن پروين چنگ بازانست گویی شاخک شاهسپرم پای بطانست گویی برگ بر شاخ چنار منوچهري بدوان ازبرخویش و بپران ازکف خویش بر آهوبچه، یوز و بر تیهوبچه، باز منوچهري
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها تبادل لينك هوشمند نويسندگان
|
||||||||||||||||
|